تاريخ : دوشنبه 31 مرداد 1401 | 8:41 PM | نویسنده : نوشین

نبودی در دلم انگار توفان شد، چه توفانی!
دو پلکم زخمی از شلاق باران شد، چه بارانی!

صدایت کردم و سیبی به کف با دامنی آبی
وزیدی بر لب ایوان و ایوان شد چه ایوانی!

نبودی بغض کردم، حرف ها را خودخوری کردم
دلم ارگ است و ارگ از خشت، ویران شد، چه ویرانی!

گوزنی پیر بر مهمان سرای خانه‌ی خانی
بر لطف سرپُری تک لول مهمان شد، چه مهمانی!

یکی مثل منِ بدبخت در دام نگاه تو
یکی در تنگیِ آغوش زندان شد، چه زندانی!

هلا ای پایتخت پیر، تای دسته دارت کو؟
بگیرد دست من را آه، "طهران" شد چه "تهرانی"

پس از یوسف تمام مصریان گفتند: عجب مصری
بماند گریه هم سوغات کنعان شد، چه کنعانی

من از "سهراب" بودن زخم خوردن قسمتم بوده
برو "گرد آفریدم" فصل پایان شد، چه پایانی...



امتیاز بدهید :

| امتیاز : 0
موضوع : | بازدید : 80
برچسب ها :

تاريخ : دوشنبه 31 مرداد 1401 | 7:57 PM | نویسنده : نوشین

دیوانگی زین بیشتر، زین بیشتر دیوانه جان

با ما سر دیوانگی داری مگر دیوانه جان

در اولین دیدار هم بوی جنون آمد ز تو

وقتی نشستی اندکی نزدیکتر دیوانه جان

.

.

.

 



امتیاز بدهید :

| امتیاز : 0
موضوع : | بازدید : 95
برچسب ها :

تاريخ : سه شنبه 25 مرداد 1401 | 12:43 AM | نویسنده : نوشین

درد من از اونجایی شروع شد که من بیشتر دوستش داشتم...

ولی اون فکر میکرد که منو بیشتر دوست داره...

من بلد نبودم...



امتیاز بدهید :

| امتیاز : 0
موضوع : | بازدید : 91
برچسب ها :

تاريخ : سه شنبه 25 مرداد 1401 | 1:19 AM | نویسنده : نوشین
آیا راهی جز نیستی را پیش رو داری؟

امتیاز بدهید :

| امتیاز : 0
موضوع : | بازدید : 100
برچسب ها :

تاريخ : چهارشنبه 19 مرداد 1401 | 1:57 PM | نویسنده : نوشین
دستم به بودنت نمی‌رسد...اما بگذار سر بسته از دلم برایت بگویم...طوری دوستت دارم...که هر شبانه‌روز..‌. بی آنکه ببینمت...بی آنکه ببوسمت...بی آنکه لمست کنم...بودنی‌ترین بودنیِ شخصِ جهانم شده‌ای ...

امتیاز بدهید :

| امتیاز : 0
موضوع : | بازدید : 90
برچسب ها :

تاريخ : سه شنبه 18 مرداد 1401 | 2:05 PM | نویسنده : نوشین

یه جا نوشته بود:

اهمیت نمیدم که چند بار و چند نفر بهم بگن که دوستم دارن...

من حس دوست داشته شدن رو ندارم...

 

این چقدر منم...



امتیاز بدهید :

| امتیاز : 0
موضوع : | بازدید : 157
برچسب ها :

تاريخ : سه شنبه 11 مرداد 1401 | 9:43 PM | نویسنده : نوشین
بعضی روزها رو آدم دلش میخواد تموم نشه، یا تکرار بشه...ولی بعضی روزها رو دلش میخواد زود بگذره، تموم بشه...هیچوقت تکرار نشه...حتی تو خاطراتش هم نمونه...از بس که نمیگذرن این روزها...

امتیاز بدهید :

| امتیاز : 0
موضوع : | بازدید : 111
برچسب ها :

تاريخ : شنبه 8 مرداد 1401 | 5:43 PM | نویسنده : نوشین

آدم عجیبی بود...

هیچوقت نمی گفت دوستم داره...

اما برای شنیدن تمام مزخرفاتی که می گفتم ذوق داشت...

 

 

 



امتیاز بدهید :

| امتیاز : 0
موضوع : | بازدید : 91
برچسب ها :

تاريخ : شنبه 8 مرداد 1401 | 5:54 AM | نویسنده : نوشین
من فکر می‌کنم که اگه بمیرم هم توی قبر دلم برات تنگ میشه ...

امتیاز بدهید :

| امتیاز : 0
موضوع : | بازدید : 94
برچسب ها :

تاريخ : چهارشنبه 5 مرداد 1401 | 8:31 PM | نویسنده : نوشین

دیروز راننده آلبوم داریوش گذاشته بود، 

آهنگ دوم یاور همیشه مومن بود...

مطمئن بودم با شنیدن اولین کلمه ش اشکام میاد پایین..‌.

خواهش کردم آهنگ رو رد کنه...قبول کرد...

گفت بعضی وقتها یه چیزهایی به خاطرات آدم میچسبن...

 



امتیاز بدهید :

| امتیاز : 0
موضوع : | بازدید : 124
برچسب ها :

تاريخ : چهارشنبه 5 مرداد 1401 | 8:28 PM | نویسنده : نوشین

لعنت به این میز شلوغ...

من فقط سکوت تورا درین هیاهو میشنوم...

تو آن آرامش منی که یکباره نازل می شود...

و من غرق در نگاه توام...

بابا......



امتیاز بدهید :

| امتیاز : 0
موضوع : | بازدید : 98
برچسب ها :

تاريخ : دوشنبه 3 مرداد 1401 | 9:55 PM | نویسنده : نوشین

ما هم خودمونو اسیر کردیما...

اسیر دوست داشتنامون...

اسیر خواستنامون...

اسیر بودن و نبودنامون...

 یه روزی انقد همه چیو جدی گرفتیم که همین دوست داشتن و خواستن و بودنمون بر باد رفت...دیگه نبودیم...بعد هی نبودیم... نبودیم...نبودیم...

 

حالا من خیلی قشنگ نگفتم...ولی استاد کدکنی قشنگ گفته:

دشوارترین شکنجه این بود 

که ما

یک یک

به درون خویش تبعید شدیم...



امتیاز بدهید :

| امتیاز : 0
موضوع : | بازدید : 103
برچسب ها :