نبودی در دلم انگار توفان شد، چه توفانی!
دو پلکم زخمی از شلاق باران شد، چه بارانی!
صدایت کردم و سیبی به کف با دامنی آبی
وزیدی بر لب ایوان و ایوان شد چه ایوانی!
نبودی بغض کردم، حرف ها را خودخوری کردم
دلم ارگ است و ارگ از خشت، ویران شد، چه ویرانی!
گوزنی پیر بر مهمان سرای خانهی خانی
بر لطف سرپُری تک لول مهمان شد، چه مهمانی!
یکی مثل منِ بدبخت در دام نگاه تو
یکی در تنگیِ آغوش زندان شد، چه زندانی!
هلا ای پایتخت پیر، تای دسته دارت کو؟
بگیرد دست من را آه، "طهران" شد چه "تهرانی"
پس از یوسف تمام مصریان گفتند: عجب مصری
بماند گریه هم سوغات کنعان شد، چه کنعانی
من از "سهراب" بودن زخم خوردن قسمتم بوده
برو "گرد آفریدم" فصل پایان شد، چه پایانی...
امتیاز بدهید :
موضوع : | بازدید : 80
برچسب ها :
دیوانگی زین بیشتر، زین بیشتر دیوانه جان
با ما سر دیوانگی داری مگر دیوانه جان
در اولین دیدار هم بوی جنون آمد ز تو
وقتی نشستی اندکی نزدیکتر دیوانه جان
.
.
.
امتیاز بدهید :
موضوع : | بازدید : 95
برچسب ها :
درد من از اونجایی شروع شد که من بیشتر دوستش داشتم...
ولی اون فکر میکرد که منو بیشتر دوست داره...
من بلد نبودم...
امتیاز بدهید :
موضوع : | بازدید : 91
برچسب ها :
امتیاز بدهید :
موضوع : | بازدید : 100
برچسب ها :
امتیاز بدهید :
موضوع : | بازدید : 90
برچسب ها :
یه جا نوشته بود:
اهمیت نمیدم که چند بار و چند نفر بهم بگن که دوستم دارن...
من حس دوست داشته شدن رو ندارم...
این چقدر منم...
امتیاز بدهید :
موضوع : | بازدید : 157
برچسب ها :
امتیاز بدهید :
موضوع : | بازدید : 111
برچسب ها :
آدم عجیبی بود...
هیچوقت نمی گفت دوستم داره...
اما برای شنیدن تمام مزخرفاتی که می گفتم ذوق داشت...
امتیاز بدهید :
موضوع : | بازدید : 91
برچسب ها :
امتیاز بدهید :
موضوع : | بازدید : 94
برچسب ها :
دیروز راننده آلبوم داریوش گذاشته بود،
آهنگ دوم یاور همیشه مومن بود...
مطمئن بودم با شنیدن اولین کلمه ش اشکام میاد پایین...
خواهش کردم آهنگ رو رد کنه...قبول کرد...
گفت بعضی وقتها یه چیزهایی به خاطرات آدم میچسبن...
امتیاز بدهید :
موضوع : | بازدید : 124
برچسب ها :
لعنت به این میز شلوغ...
من فقط سکوت تورا درین هیاهو میشنوم...
تو آن آرامش منی که یکباره نازل می شود...
و من غرق در نگاه توام...
بابا......
امتیاز بدهید :
موضوع : | بازدید : 98
برچسب ها :
ما هم خودمونو اسیر کردیما...
اسیر دوست داشتنامون...
اسیر خواستنامون...
اسیر بودن و نبودنامون...
یه روزی انقد همه چیو جدی گرفتیم که همین دوست داشتن و خواستن و بودنمون بر باد رفت...دیگه نبودیم...بعد هی نبودیم... نبودیم...نبودیم...
حالا من خیلی قشنگ نگفتم...ولی استاد کدکنی قشنگ گفته:
دشوارترین شکنجه این بود
که ما
یک یک
به درون خویش تبعید شدیم...
امتیاز بدهید :
موضوع : | بازدید : 103
برچسب ها :
.: Weblog Themes By Pichak :.